اخلاق چیست؟
اخلاق عنوان شاخهای از علوم انسانی است که در آن از ارزش رفتارهای آدمی
بحث می شود. این علم نگرشی تاریخی بر رفتارهای انسان به عنوان امور واقع،
یا کوششی برای کشف علل و عوامل طبیعی آن نیست؛ بلکه مطالعه آنهاست از این
حیث که هریک در نظام ارزشی معین، از چه جایگاهی برخوردارند. نظامهای
اخلاقی به عنوان مجموعههایی مشتمل بر ارزشها و دربردارنده دستورهایی برای
اتصاف به خویهای نیک و انجام دادن اعمال پسندیده و دوریگزیدن از
کردارهای ناپسند، در میان بسیاری از ملل باستانی دیده میشود و شکل گیری
آنها به عنوان علم اخلاق در تمدنهای گوناگون عهد باستان، ازجمله ایران و
یونان، مسیری موازی را طی کرده و آثار اخلاقی با سبکهای متفاوت را پدید
آورده است. (ر.ک: دایرهالمعارف بزرگ اسلامیر ج۷ر ص۲۰۱ر).
در اسلام نیز پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم(علیهم
السلام) بر اخلاق و زیست اخلاقی تاکید فراوان ورزیدهاند؛ به گونهای که
پیامبر گرامی هدفِ بعثت و نتیجه رسالت خود را اکمالِ مکارم اخلاق بیان
کردهاند: «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» (مستدرک الوسائلر ج۱۱ر ص۱۸۷).
پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) در موضعی دیگر و در باب معرفی و
بازشناسی علم نافع و سودمند میفرماید: «انما العلم ثلاثه: آیه محکمه أو
فریضه عادله أو سنه قائمه؛ و ما خلاهن فهو فضل» (اصول کافیر ج۱ر ص۷۷)
امامخمینی(رحمة الله علیه) در حدیث بیست و چهارم از کتاب چهل حدیث به شرح
و تفسیر این روایت پرداخته است و مینویسد: «فریضه عادله عبارت است از علم
اخلاق و تصوفیه قلوب».
ایشان در توضیح این مطلب مینویسد: «اما دلیل بر آن که «فریضه عادله»
راجع به علم اخلاق است، توصیف «فریضه» است به «عادله». زیرا که خُلق حَسَن،
چنانچه در آن علم مقرر است، خروج از حد افراط و تفریط است؛ و هریک از دو
طرفِ افراط و تفریط مذموم، و «عدالت» که حد وسط و «تعدیل» بین آنهاست،
مستحسن است» (شرح چهل حدیثر ص۳۹۱).
اما تعریف اخلاق چیست؟
همانگونه که در گفتار سابق خواندیم، اخلاق، ملکه و حالتی مداوم از نفس
آدمی است که از آن، فعل یا صفتی، به سهولت و بی درنگ صادر میشود. باید بر
این نکته تأکید کرد که دانشمندان علم اخلاق برای آن تعاریف تعاریف مختلفی
آوردهاند؛ شیخ طبرسی در مقدمه کتاب الآداب الدینیه للخزانه المعینیه
مینویسد: «أنّ الأخلاق هو ملکه أو حاله راسخه نفسانیه توجب صدور الأعمال
منه بلا رویه و فکر»، و علامه مجلسی آن را این گونه تعریف میکند: «الخُلق،
ملکه للنفس یصدر عنها الفعل بسهوله»(بحارالانوارر ج۶۷ر ص۳۷۲).
مرحوم فیض کاشانی نیز در تعریف اخلاق مینویسد: «هیئه راسخه فی النفس
تصدر عنها الافعال بسهوله و یسر، من غیر حاجه الی فکر و رویه» (محجه
البیضاءر ج۵ر ص۹۵).
امام خمینی هم معتقد است: «خُلق عبارت از حالتی است در نفس که انسان را
دعوت به عمل میکند بدون رویه و فکر. مثلا کسی که دارای خُلقِ «سخاوت» است،
آن خُلق او را وادار به جود و انفاق میکند، بدون آنکه مقدماتی تشکیل دهد و
به مرجحاتی فکر کند؛ گویی یکی از افعال طبیعیه اوست، مثل دیدن و
شنیدن»(شرح چهل حدیثر ص۵۱۰).
برخی محققان متأخر نیز بر این باورند که انسان اخلاقی انسانی است که
دایره مأذوناتش از دایره مقدوراتش تنگ تر باشد. هر انسانی سلسله مقدوراتی
دارد، یعنی هر فرد، قدرت انجام یک سلسله کارهایی را دارد که آن را «دایره
مقدورات فرد» مینامیم. دایره دومی هم برای فرد انسانی تصور کنید که آن هم
«دایره مأذونات شخص» است، یعنی دایره کارهایی که شخص به خود اجازه و اذن
میدهد که آنها را انجام دهد. پس برای هر فرد انسانی، دو دایره قابل تصویر
و ترسیم است: یکی دایره مقدورات و دیگری دایره مأذونات.
حال، با توجه به مقدمه فوق، انسان اخلاقی انسانی است که دایره مأذوناتش،
ولو به اندازهای ناچیز، از دایره مقدوراتش کوچکتر باشد، این یعنی
کارهایی است که این انسان، در عین اینکه قدرت انجام دادنشان را دارد،
اجازه انجام آنها را به خود نمیدهد.(مجله آیینر ش۱۲و۱۳ر اردیبهشت و خرداد
۸۷)
پس هر چه انسان اخلاقیتر میشود، دایره مأذوناتش تنگتر میشود. ملکه ای که باعث این کوچک تر شدن می شود اخلاق نام دارد.
اکنون این پرسش مطرح است که سرچشمه و منشأ ملکه و عادت راسخه یادشده چیست؟
عده ای با استدلال به روایت شریفه نبوی: «من آتاه الله وَجهاً حَسَناً و
خُلقاً حَسَناً فلیشکر الله» (الذریعه الی مکارم الشریعهر ص۴۰) بر این
باورند که این ملکه، خُلق یا سیرت، اعطایی از جانب ذات مقدس حق است و انسان
توان تغییر آن را ندارد و اگر دارای خُلق نیکو شده است، باید سپاس گذار آن
ذات مقدس باشد (ریاض السالکینر ج۳ر ص۲۶۴).
برخی دیگر به روایت «حَسِّنُوا أخْلاقَکُمْ» (أعیان الشّیعهر ج ۱ر ص
۳۰۱) تمسک جسته، اخلاق را امری اکتسابی معرفی میکنند؛ به این استدلال که
دستور موجود در روایت، نشانگر آن است که انسان میتواند به تکامل و تتمیم
اخلاق نائل شود.
بسیاری عالمان اخلاق بر این باورند که اصل اخلاق موهبتی الهی است که
تکمیل و تتمیم آن در اختیار آدمیان است، چنان که مرحوم سید علی خان کبیر،
شارح صحیفه سجادیه نیز بر این موضع است. (ر.ک: ریاض السالکینر ج۳ر ص۲۶۵)
نکته پایانی این گفتار نیز این است که «آیا انسان می تواند اخلاقی زندگی
کند؟» در پاسخ به این پرسش باید گفت که بنا بر روایت منقول از امام
صادق(علیه السلام) که: «النّاسُ مَعادِنُ کمَعادِنِ الذَّهَبِ و
الفِضَّهِ»(کافیر ج۸ر ص۱۷۶ر ح۱۹۷)، انسانها از لحاظ وجودی با یکدیگر
متفاوت اند؛ به عبارت بهتر فلز وجودی انسانها با یکدیگر فرق دارد. اما این
بدین معنا نیست که هرکس فلزِ وجودی نیکو و خوبی دارد، آن را بارور
میسازد. چه بسا یک قطعه مس که بر آن صناعت و کار هنری انجام گرفته و نقش و
نگار یافته باشد، از تکه ای نقره که بکر و دست نخورده رها شده، گرانبهاتر
باشد. انسانها نیز اینگونهاند؛ هرچند ممکن است به علت لطف، ژنتیک، وراثت،
محیط و … فلز وجودی شخصی عالی، متوسط یا عادی باشد، لیکن با ممارست و
مواظبت می توان زنگار از سیرتِ آن گرفت و نقش و نگاری درخور بدان داد یا
آنکه با رهاساختن یا تضییع یک ذات نیکو، از رونق و ارزش آن کاست یا به کلی
آن را از میان برد.
نظرات
ارسال یک نظر